خایدالو

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ...

خایدالو

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ...

سرود مردی که تنها به راه می‌رود

 مردی که اکنون با دیوارهای ِ اتاق‌اش آوار ِ آخرین را انتظار می‌کشد
از پنجره‌ی ِ کوتاه ِ کلبه به سپیداری خشک نظر می‌دوزد;
به سپیدار ِ خشکی که مرغی سیاه بر آن آشیان کرده است.
و مردی که روزهمه‌روز از پس ِ دریچه‌های ِ حماسه‌اش نگران ِ کوچه
بود، اکنون با خود می‌گوید:


«ــ اگر سپیدار ِ من بشکفد، مرغ ِ سیاه پرواز خواهد کرد.
«ــ اگر مرغ ِ سیاه بگذرد، سپیدار ِ من خواهد شکفت ــ
 
 
 
و مردی که از خوب سخن می‌گفت، در حصار ِ بد به زنجیر بسته شد
چرا که خوب فریبی بیش نبود، و بد بی‌حجاب به کوچه نمی‌شد.
چرا که امید تکیه‌گاهی استوار می‌جُست
و هر حصار ِ این شهر خشتی پوسیده بود.
       (استاد احمد شاملو)

نظرات 2 + ارسال نظر
سیاوش بیرانوند یکشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:02 ب.ظ

زنده باد

HooMan سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:28 ب.ظ http://mathboy.persianblog.com/

نمی دونم چرا اون اندازه که با فروغ حال می کنم با شاملو نمی تونم! شعراش به من نمی چسبه:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد