بی خبر مانده ام از بی خبری ای که از با خبران آگاهی
ای که از شامگهان تا دم صبح به تمنای دل و آه وفغان آگاهی
دو سه چندیست که در پوسته رنج و جفا فارغ از رنگ و ریا
ز تو خوانم ز تو خواهم که تو دانی تو توانی تو که از سر دلم آگاهی
باور کنید قصد شعر گفتن نداشتم ؛اصلا چنین روحیه ای در وجود خود ندیده بودم .برای نوشتن پستی جدید و آپ کردن بالا اومدم حتی تیتر رو هم انتخاب کردم(حالا هم تغییرش ندادم) که یکباره دو بیت بالا رو ناخواسته نوشتم . حتم دارم به دلتون بشینه یعنی امیدوارم.
سلام همتبار
واژه های صمیمی ات را می ستایم.
از آشنایی با دلنوشته هایتان خوشحالم
زنده باد . زیبا بود .
وزن و قافیه مهم نیست. حرف دل را گفتن بهتر است. ممنون از اشارات به جات نیماجان ...
سلام
کاش تو هم حال مرا داشتی.
موفق باشی.
بسم الله الرحمن الرحیم
تمدنها وفرهنگهای گوناگون
چندتاسوال .
اولین تمدن بشری درکدام سرزمینها به وجودآمدند
نقش این تمدنهادرپیشرفت بشری چه بوده است
ما ازفرهنگها وتمدنهای گذشته چه استفادهای میتوانیم
ببریم .
ازهمه عزیزان تقاضای جواب درقسمت نطرات داریم
ومنتظر هستیم
سلام نیما جان
ممنون که با ما سر زدی
شعر شما هم جالب بو د و فریادی را پر از خواستن در خود داشت ولی چیزی که به ذهنم رسید میخواستم بگم که:
این قسمت مصرع از چهار بیتی شما وزنش با بقه نمیخونه
ز تو خوانم ز تو خواهم که تو دانی تو توانی تو که از سر دلم آگاهی
به نظرم اینجوری درست تر در میاد
ز تو خوانم ز تو خواهم که تو دانی ، تو که از سر دلم آگاهی
ببخشید من خودم شعر نمیگم ولی تو کار نوشتن داستان کوتاهم ، ببخشید دخالت کردم.
بازم بیا وقت شد